چوب بر جگر-گردن شکسته

چوب بر جگر-گویند پدر و پسری را نزد حاکم بردند که چوب زنند.اول پدر را انداختندو صد چوب زدند؛آه نکرد و دم نزدبعد از ان پسرش را انداختندو چون یک چوب زدند پدرش ناله و فریاد اغاز کرد ؛حاکم گفتتو صد چوب خوردی دم نزدیبه یک چوب که پسرت خورد این ناله و فریاد چیست؟گفت:ان چوب ها که بر تن می امدتحمل می کردم اکنون که بر جگرم می اید تحمل ندارم. 

------------------------

گردن شکسته-مولانا قطب الدین در راهی می رفت شخصی از بامی بیفتاد و بر گردن مولانا امد؛چنانکه مهره ی گددن مولانا قصوری یافت و چند روز بدان سبب صاحب بستر گشت.جمعی از اکابر وقت؛به عیادت او امدند و گفتند:مخدوم ما را چه حالیست؟گفت:حال از این بدتر چه باشد که دیکری از بام بیفتدو گردن من بشکند.

نظرات 1 + ارسال نظر
سفر کرده جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:20 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

خیلی جالب بود .....
دمت گرم .....شده حکایت ما .....نه؟
ای داد بیداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد